۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

دلم میخواست کسی با صدای بلند برایم شعر ابتهاج بخواند

اول) چطور است من از وبلاگ پیاده روی آیدا  یک آرشیو بسازم راحت شیم همگی
دوم) فرستادمش. همه ی دنیا فهمیدن قرار است یک پروتکل بفرستم از سیستم عصبی فلان و تاثیرات فلان. که تصادفن خیلی هم خوشم می آید.
سوم) برای خودم امشب یک تولد گرفته ام. برای خودم تیرامیسو خریده ام.
چهارم) اگر در تمامی مملکت اسپانیا که ممکنست بعدها بنویسم در مملکت کاتالونیا (بله اینها میخواهند خودشان را بِبُرند) دو نفر باعث شدند من در اجتماع دوام بیاورم دو نفر هستن. دو نفر از ما سه زن. به طرز خرافاتی دلم نمیخواهد از خودمان بنویسم. فکر میکنم رازهای ما سه نفر و وجود نازنین دونفر دیگر ما سه نفر در این کلمات خراب میشوند.
پنجم) بانی و کلاید را بخاطر دارید؟
ششم) مدتهاست میخواهم چند کلمه از سنفرانسیسکو بنویسم ولی گُلدن گیت در مه رهایم نمیکند همانطور که تصور انسانهایی که از روی گلدن گیت؛ تمام شدن را شروع کردند. گذاشتم افکار خودکشانه من را رها کنند تا یک روز از کَسترو بنویسم.

۲ نظر:

icarus گفت...

فریدون مشیری قبول نیست؟

http://www.youtube.com/watch?v=sca2ieL9HKQ

icarus گفت...

تولدتون نارنجی.
:+