۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

یک قدم فاصله تا نوشتن

من کجا آدم عکس و گریه بودم؟ نبودم به وَللاه نبودم.
نشسته بودم بین ایمیل های قدیمی دنبال عکسهایی بودم که لپ تاپ ربوده شده با خود برده بود؛ رسیدم به تولدم. دو سال پیش.
من کجا آدم خوابها و گریه بود؟
دروغ چرا؟ من بدون خوابها دیگر زندگی موازی ندارم. بدون زندگی موازی هم یک حیات گیاهی دارم. اما....؟ من کجا؟ عکس و دلتنگی کجا؟ عکس برای من پر از لبخندهای ثبت شده ست. نه دلتنگی.
گریه کردن که جرم نیست. دل؛ تنگ میشود...میخواهد...گریه میکند اما دل من با عکس گریه نمیکرد....خواب میدید و به خوابها قناعت میکرد...دلم بتنگ آمده است:
بگشای لب! 

۱ نظر:

icarus گفت...


"
بهار ما گذشته شاید
بهار ما گذشته، انگار
نرو بمان

"