۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

یک روایت عاشقانه یا داستان فرانکنشتاین به روایت لکاته

اتفاقن بنا دارم بنویسم که اینطور نیست که یه آدمی در هیچ چیزی بدرد نمیخورد. هرآدمی در داستان خاصی مهارت دارد؛ کسی در سخنوری؛ کسی در کتابت؛ کسی در نصیحت؛ کسی در عشق ورزیدن(؟)ـ آیا به عمل بیولوژیک در هم آمیختن میگوییم عشق ورزیدن؟ شک دارم این فعل کاربرد عملی واقعی داشته باشد ـ  کسی در بوسیدن؛ کسی در نواختن ساز؛ کسی در خواندن؛ کسی در دروغ گفتن (این یک کنایه نیست. اینکار مهارت لازم دارد)...کسی خوش فرم است؛ کسی خوش لباس است؛ کسی خوش چهره.
برسیم به مبحث شیرین سینما و ادبیات. اصلن شما میدونید؟ که خالق نوول فرانکنشتاین یک یک زنی بوده؟ (اوه! البته که میدونید؛ چون شما کف دستتونو بو کردید؛ یا اینکه از طرفداران  این نوول بوده اید). نویسنده ی این کتاب لابد زنی بوده که در قرن نوزدهم میلادی سوار برقطار میومده به بارسلون و در قطار داشته فکر میکرده؛ اون آدمی که در قرن بیست و یک؛ یک بوسنده ی قهار و گرم و نرم بوده است چقدر بدلباس و بی تربیت و نادان بود؛ اما آیا تمام اینها بر مهارت های بوسندگی اون نمیچربید؟ در یک زمان کوتاه میچربید؛ بعد فکر کرده؛ فلان شخص مزبور که تمام شهر از پرفورمنس بسیار زیبای او در تختخواب یا رختخواب؛ یا روی میزناهار خوری؛ میز تحریر؛ میز کنفرانس؛ کابینت؛ و غیره میگویند؛ چقدر بدقیافه بوده در عوض؟ خانوم فلانی بسیار زیبا؛ خوش صحبت؛ خوش ادا و خوش صدا چرا اینطور منفعل بوده و چرا دوست عزیزما؛ ایکس؛ با این مدارج علمی و اطلاعات وسیع؛ رفتار خشک و نخراشیده ای دارد و با صدا و ملچ و مولوچ میبوسد یا چرا فلان کس که انقدر زیبا میبوسد و میخوابد و مینشیند و برمیخیزد و خوش لباس است؛ بی عقل و نادان است و چرا انقدر در هم فکری بی فایده است.
بکجا میخواهم برسم؟ میخواهم برسم بجایی که خالق خوش فکر نوول فرانکنشتاین و اولین سازنده ی فیلم؛ چقدر بجا و درست به خلق موجودی فکر کرده اند که از هرباغی یک گلی چیده و. یعنی این ایده از یک مغز درخشان کمال گرا فقط برمی آید که بجای تخریب و دست کشیدن از دنیا و  خلایق؛ بپردازی به داشتن "آنچه خوبان دارند؛ همه یک جا" دارد. چه اشکالی دارد یک ذهن کمال گرای تنوع پرست که انقدر هوش دارد که بفهمد تمامی این نعمات که هرکدام بخودی خود یک دنیا می ارزد ولی به پشگل نیارزد؛ در یک انسان عادی پیدا نمیشود (جسته ایم ما؛ نگردید نیست). بعد بنشیند سرفرصت یک موجود درست و درمان خلق کند. حالا درین راه یک فرانکنشتاین اشتباهی هم درست کند. این اول راه است عزیز دلم. اول تئوری وآزمون و شکست. قرنهای بعدی یک درست و درمونش در می آید. تا آن زمان؛ ذهن های خسته مثل ما تئوری میسازند و ذهن های جوان عملگرا؛ به تمام شاخه های درختان سر میکشند.

۱ نظر:

icarus گفت...

یعنی یک موجود ذهنی خلق کند؟ یا ذهن کمال گرا یک موجود کامل _عینی_ خلق کند؟ حتی در این صورت هم ممکنه چنین موجودی در عمل دوست داشتنی از اب در نیاد.اصلن شاید یه جاهایی یه وقتایی بد لباسی ، نادانی، بی هنری در بوسیدن ، سردی ، بد عنقی ، لجبازی برای آدم خوشایند و جذاب باشه که هست! اصلن یه موجود زیبا و مهربون و باهوش و مبادی آداب و همه کاره و هنرمند و طناز و و غیره و غیره به چه درد می خوره!!
D:

"
Que m'importe que tu sois sage ?
Sois belle ! et sois triste ! Les pleurs
Ajoutent un charme au visage,
Comme le fleuve au paysage ;
L'orage rajeunit les fleurs.
.."