مادر؛ راستش با هم رابطه ی مادر وفرزندی فیزیکی نه. پدر چرا. گاهی. پدر من را در آغوش میکشد بدون در نظر گرفتن تمایل من. مادر. این بار در این سفر برایم شعر خواند بعد از بیست و چهار سال بمناسبت تولد سی سالگی. در این سفر برایم شعری از شفیعی کدکنی خواند . پدرم از شعرهای خودش و ما سه نفر یک شب زودتر سی ساله شدیم با هم در حالیکه عضوی از ما کم بود در گورستان بهشت زهرا.
بخوان به نام گل سرخ، در صحاري شب،
كه باغها همه بيدار و بارور گردند.
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپيد
به آشيانه خونين دوباره برگردند.
كه باغها همه بيدار و بارور گردند.
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپيد
به آشيانه خونين دوباره برگردند.
شعر مادر؛ امسال.
۳ نظر:
خیلی زیبا
"بیا در سوگ دلگیر گل سرخ
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو زاده ی فصل خزانیم
دو تن پرورده ی دامان گریه.."
مادرم قدیما این ترانه رو زمزمه می کرد.
المیرای عزیز، خانوم آملـــی
....
خانوم الهام عزیز. برای ما دوخط بنویس از حالت. دل ما بخدا خیلی تنگ هم صحبتی شماست
ارسال یک نظر