۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

I have seen it all

رفتم....
وقتی از فرودگاه رفتم پشت سرم را هم را نگاه نکردم دیگر. دفعه ی قبل نگاه کردم؛ چند هزاربار اما اینبار نکردم.
میدانم وقتی پشت سرت را نگاه نکنی یعنی باز برمیگردی و پشت سرت را نگاه میکنی. یک خداحافظی جا مانده. که باز جا مانده. اما من رفتم و پشت سرم را نگاه نکردم. من اگر درخت بودم؛ الان درختی هستم که بریده اند م و جایی هم قابل پیوند نیستم. اگر هم قایق بودم؛ قایقی هستم که سوختم میان مدیترانه تمام شده و در بندری همانجا مانده.
من اگر یک صحنه از یک فیلم بودم:
صحنه ای از رقصنده در تاریکی بودم که سلما عینکشو درمیاره؛ من همه ی صحنه ای بودم که قطار رد میشه من سلما هستم؛ عینک و جِف هستم. من سلما هستم که بینایی ندارم و میگم همه شو دیده م. من ریل قطار و مردم هستم.  این را بارها ببینید و بشنوید
من رفته ای هستم؛ نابینا که دلش میخواست تپ دنس بیاموزد و بخواند. میخواست در یک میوزیکال باشد اما دست آخر پشت سرش را نگاه هم نکرد.
and there is no more to see ...

***bjoerk

۲ نظر:

The Gadfly گفت...

پوفففف
یه عالمۀ اینایی که مینویسی رو نمیفهمم، ولی این نفهمیده اش هم سنگینی میکرد. چه برسه به اینکه بفهمم

icarus گفت...

I love bjork az tahe dell!


این دختر آیسلندی دیوونم می کنه با اون چهره ی رنگ پریده ش و صدای لرزانش.
و حتی لباس های عجیب و غریبش