۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

از چی بدتون/ مون/ شون میاد؟

دوست داشتم دوستانی رو دعوت کنم به یه بازی وبلاگی البته خیلی دوست داشتنی نیست خواستم بپرسم از چی بدتون میاد. بیایین بگین. داشتم فکر میکردم خودم از چه چیزایی بدم میاد. دوستانی که علاقه دارن و اسمشون رو اینجا نمینویسم لطفن شرکت کنن من حضور ذهنم بسیار کاهش یافته.
پروشات عزیز
خانوم به احترام...
نگارم که خیلی دوسش میدارم
شبح اپرا
هنگامه ی ماه مهر
بهنام جان
تی. ام
آقای بهروز عزیز 
اگر خواننده ای عزیزی با وبلاگش هست که اسمش نیومده؛ لطفن بنویسین ببینیم از چی بدتون میاد بخندیم. یگانه جان شما هم اگر از حال فاخر وبلاگت کاستی یه حالی به این وبلاگ داغان ما بده و بنویس یگانه

از یه چیزی بدم میاد. از اینکه آدما خیلی قلابی احمقانه طور اصطلاحای آدمو میدزدن ور میدارن ازش استفاده میکنن. حالا یکی این وسط بمن گفت خب باید خوشحال بشی که کسی میاد فرهنگتو استفاده میکنه و بدنیا یه کسی شبیه خودت اضافه میشه. گفتم نمیخوام. اول که من چه عنی هستم که کسی فرهنگ منو کپی کنه دومن که کسی که انقدر تموم عمرش وجود نداشته یه چیزی واسه ی خودش بسازه و هی از این ریخت به اون ریخت درمیاد خیلی خاک بر سره و من از اینکه با خاک برسری نزدیکی کنم بدم میاد. من خودم مجسمه ی خاک بر سری هستم آخه. چی شد به اینجا رسیدم؟ یه وبلاگی میخوندم از یه آشنایی که کس شرای منو ورداشته بود بهم چسبونده بود نوشته بود شده بود وبلاگ. باز اگه اینجا یه اطلاع رسانی ادبی و اجتماعی و فرهنگ سازی میشد یه حرفی. اینکه من در روزمره های وامونده م مینویسم فلان؛ آیا باید کپی بشه؟ خنده م نداشت.
از یه چیز دیگه م بدم میاد. از اینکه کسی منو وادار کنه باهاش درد دل کنم. در بیشتر مواقع معنیش اینه که بشینیم از دشمنان مشترک بگیم و خوش بگذره. هیچ وقت این تجربه خوب نبوده با کسانی که مجبورت میکنن به درد دل و فلانگویی مسلمن و حتمن بگا رفتگی پشت سرش هست چون مجبور میشی به مدت زیادی به درد دلای مزخرفش از خزعبلات و آدمای بی ربط آقا آخ از درد دل مردم از آدمای بیربط؛ کمترین اینترست رو میاره. اینه که از ما نخواهید براتون درد دل کنیم اگر نمیکنیم یعنی نمیخوایم.

از یه چیزی خیلی خیلی خیلی بدم میاد. از شوخی. بفرما. خواننده ی عزیز الان میگه شما که با روح پدر فلان هم شوخی میکنی و خودت که دلقک عالم و فلان هستی چرا؟ من اصلن دوست ندارم کسی با من شوخی کنه. این رو هم هیچ وقت اعلام نکرده م چون انتظار دارم آدما بفهمن وقتی با فرد حاضرشون داری شوخی نمیکنی یعنی انتظار داری فرد حاضر هم با شما شوخی نکنه. شوخی همیشه یک ردی از جدی های موهِن خشمگین آدما رو داره که نسبت بهت پنهان کرده ن. من یکی هیچ مایل نیستم بدونم کسی در خفا چه فحشی بمن میده و چه خشمی بمن داره و چه دری وری هایی در بی حضوری من میگه. چقدر فهمیدن این سخته که وقتی کسی با شما شوخی نمیکنه باهاش شوخی نکنید؟ با وقایع روز و کتاب ها و شخصیت های سلبریتی بی مزه با هم شوخی کنیم و به به ولی با من نه.
از یه چیزی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بدم میاد از سوال شدن و پرسش. یعنی چقدر باید انسان به حریم خصوصی آدم (دهان) احترام نذاره که وقتی باز نمیشه یعنی نمیخواد باز بشه. چقدر آدم باید پررو باشه که مدام سوال مطرح کنه. باید راهی برای آموزش غیرمستقیم شعور آدما برای سوال کشف کرد یا ساخت. به همین هتل خیلی فنسی قسم که من هرگز از کسی نپرسیده م چه غلطی میکنه چرا؟ چه چیز؟ از صمیمیترین عزیز دل هم هرگز نپرسیدم مگر اینکه چیزی باشه که بمن مربوط باشه لذا از شما دعوت میشه اگر میدونین راهی برای جلوگیری از سوالیده شدن هست بفرمایید.
دست آخر
از امضا کردن کاغذها و قول دادن و وارد روابط قول و قراری شدن م.ت. ن. ف. ر.م....

۲ نظر:

MaaH گفت...

من هم از شوخی بدم میآید و فکر می کنم پر از نفرت است تا خنده و قاه قاه .
از بوی غذای گرم شده هم بدم میآید
من به بوها حساسم حالا هرچقدر لوس و بی مزه و مسخره بیاید . محل را ترک می کنم .
از کسی که هنوز سلام و علیک نکرده راه به راه سوال بپرسد هم بدم میاید ..از کسی که بخاهد همه چیز ادم را بداند(تازه خودش هم انتخاب می کند که کدام قسمتش را می خاهد هرچه قدر درخاست های به دید دیگران معمولی داشته باشد ) حتی اگر آن ادم من نباشم ..منزجرم می کند .
و .........



unsterblich گفت...

بو....ماه؛ بو منم خیلی خیلی به بو ها حساسم. بوهای عجیبی آزارم میدن که هیچ کس رو اذیت نمیکنن. اذیتم میکنن.
ماه جان! مرسی که بازی کردی با من
لکاته