۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

پرپر زدن یک ریم عزیز خسته

من اسم دیگه م پرپر زدن ه. اگر من یک فعل بودم فعل پرپر زدن بودم. دیشب خواب دیدم درب یه بیمارستانی تو ماشین خوابیدم؛ اسمشو نمیدونستم و سعی میکردم اسمشو بدونم. بلند شدم و پر پر زدم. هیچ غلطی نمیکردم فقط پرپر میزدم. از خواب پریدم و باز پرپر میزدم. یه عزیزی تعریف میکرد  سی و اندی سال پیش. زمان تحصیلش از خارج ایران اخبار رو دنبال میکرده و همیشه نقصان اخبار رو به راه دورش نسبت میداده تا اینکه یه روز یه ساک برمیداره برمیگرده ایران. اون عزیز از روزی که رسید پونزده سال طول کشید تا برگرده به محل تحصیلش و از اون پونزده سال چند سالش رو در ناکجا آباد پشت میله بوده. اون عزیز میگفت حداقل این سفر نتیجه این بود که اخبار رو داشتم و حضور فیزیکی بهم آرامش میداد در عین ناآرامی و تشنج.
من میگفتم. اسم دیگه م پرپر زدنه. منتظر یه خبر هستم. خبر نمیرسه اگر هم منتظر تر بشم؛ دست به تلفن میشم حتمن. نرسه هم دست به ساک میشم حتمن. حداقلش اینه که در محل می مونه آدم.
نشستم پرپر میزنم خبرا بهم برسن؛ خبرا نمیرسن. من هیچ وقت آدم عزیزی نبودم برای اینکه خبر رفتن و رسیدن و نرسیدن و مردن و نمردن بگیرم. نهایتش این بوده که مدام خودم رو برای نبودنم سرزنش کنم و پرپر بزنم.

هیچ نظری موجود نیست: