۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

Yummy

دوست داشتم یه روزی بیام بنویسم بعله آقا همه ی گفته ها چرت از آب دراومدن شایعه بودن. اما اینطوری که من یه چشم انداز جلوی روم میبینم میتونم بگم برای یک سال روبروی شما هیچ حرف قشنگی ندارم بجز چیزهایی که قبلتر نوشتم. اگر میخواستم شما رو به زندگی شاد تشویق کنم دعوتتون میکردم تشریف بیارید بارسلون و با فاصله ی البته خیلی زیادی از من زندگی کنید. من خطر سیاهنمایی و سیاه بازی و سیاه پردازی دارم.  اما من برای چی باید شما رو تشویق کنم به زندگی شاد؟ فردا بیایین خِرِمن رو بگیرید بگین این بود؟ نه آقا جون این نبود.
میخواستم امروز کار زیادی انجام بدم از صبح ده بار این بیکینی رو گذاشتیم توی کیف من و در آوردیم ولی کسی از من خواسته بود براش یه وبسایت امور مهاجرت و اینا روترجمه کنم. وقتی یه کوری میاد و عصا نداره باید کور دیگری عصاشو بگیره. پس عصا کش کور دیگری شدم و از طرفش یه ایمیلی زدم و سوالاتش رو مطرح کردم. اگر از من بپرسن کم رو هستی؟ میگم نفرمایین تو رو خدا بجاش به مدت یه سال و اندی پای خودتون رو بذارین روی دُم من و فشار بدین و ببینین کم رو هستم یا نه ولی این دیانا نمیذاره در راستای اهداف کم رو زدایی زندگی کنم با این مهربانی خاص خودش اومده از اونور اتاق شکلات تعارف میکنه. چه شکلاتی؟ در واقع تافی زنجبیلی. من زنجبیل دوست ندارم؟ مسئله دوست نداشتن نیست که. مسئله اینه که من بعد از کافیین (بله بله من قهوه نمیخورم حتا دیکف. این یه میلیون بار)؛ به یه سری ادویه حساسیت دارم وقتی مصرف میشن در من ایجاد یک نشادر دم ماتحت زدنی میکنن که میخوام بلند شم قلبمو در بیارم از پنجره بندازم بیرون.  بعد این رو با مهربونی خاصی پرتاب کرده و من با مهربونی خاص تری خوردمش. توجیهم اینه که از بس شادی در دنیا کم و اندک و در مقیاس چس مثقال بدست می آید که خوشحال کردن دل دیانا با این مهربانی خاص به هزار تپش قلب و سوزش معده می ارزه.
چند وقت بود در راستای این سوال که پول بهتر است یا ثروت میخواستم بگم رو. رو از همه چیز بهتر است. اگر رو داشتید میومدید و پول رو بدست می آوردید دیگه. حالا لازمه آیا تاکید کنم علم رو میشه که با یه پشت چشم و یه سینه بند قشنگ ممه برجسته کن بدست آورد؟ الان عصر جدیدیه دیگه پول هم کار نمیکنه ابزاربهبود زندگی بسیار نازلتر و ارزونتر شدن عزیزان من.
نشستم روی اخلاق خودم کار میکنم منتها فکر میکنم اگر به حال خودم میگذاشتنم بهتر کار میکردم. اینکه امروز فکر میکنم لازم به اونهمه خشونت در مورد فلان آدما نبود؛ چیزی از عن بودنشون کم نمیکنه ولی چیزی به درک اینکه من چقدر وقت تلف کن هستم اضافه میکنه اگر برمیگشتم عقب لازم نبود انقدر بخشونت کلامی یا نیش و کنایه متوسل بشم. والاهه که من خیلی حرص خوردم جایز نبود. الان که امروز روزه برای خودش دیگه خیلی دیر شده عزیز من. چون آب با لجن بسیار من روفرو داده و منم تجهیزات لازم رو نبردم و در این گه فرو رفتم بشدت. یعنی آقا جون از من توقع نداشته باشین.  این شد که به آشپز رستوران روم نشد بگم نمیخورم این غذا رو به دیانای مهربان خاص خودش نگفتم این شکلات بیخوده بلکه گفتم یامممم ثنک یو. اینه که اگر فهمیدین ته یه کوچه ای منو گیر انداختن و ترتیبمو دادن من شکایتی هم نکردم از همینه دیگه داشتم موقعی که ترتیبمو میدادن لبخند میزدم میگفتم یاممم ثنک یو

هیچ نظری موجود نیست: