۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

یک شب

نشسته بودم روی تخت تو نیم تاریکی. از اونور خط میگفتن خوش به حالت همیشه صدات سرحال و خندانه... اینور اشکم بود یا آب دماغم شور از کنار لبم سر میخوردن میفتادن رو پام.

هیچ نظری موجود نیست: