افتاده دوره توی هر سوراخ و پای هرعکس و این ور و اونور دنبال خبر از من میگرده. چطور خبر پیدا کنه؟ راحت! یه ایمیل بزنه بگه خبر بده. خوبی؟ بیست و یک سال مولی جان؛ بیست و یک سال من شدم پشتی؛ تو بمن تکیه. آخه خریت قضیه این بود که من خودم پشتم به باد بود. یه روز دم بیمارستان بوعلی منتظر هیستریون نشسته بودم دم بانک تا بره پول بریزه برای معیًن الدوله یهو یکی اومد زرتی زد تو ماشین ما و قد قد قد کرد و خلاصه ورداشتیم با یارو ماشینو بردیم صافکاری اونور شهر. جاییکه گوش موش میبرن. خیابون طوس بود جیهون فلان؟ برگشتیم بیمارستان با خانوم هیستریون جان هم نشستیم پیتزا خوردیم. تا ماشین حاضر شه بابام نفهمه. حالا مولی جان زنگ زدی شما؟ بهت میگم تصادف کردم میگم بابام نمیدونه میگم بابای ماشینم گاییده شده؛ میگم رفیق بیس ساله دو هفته از سال آرمیت میگذره؛ باز فراموش کردی؟ این هیستریون جان شاهده ورداشته غرض از تلفنش میگه فلان روز میخوایم بیاییم خونه تون با سنگ پا (همسر آینده). هم مناسبت رو فراموش کرده هم براش دارم غر میزنم به تخمش حساب نکرده هم میگه میخوایم بیام خونه تون با سنگ پا. کی؟؟؟ به خون سنگ پا تشنه م. تلفنو پیچوندم و تموم شد. رسید عروسی ش. اونوقتا من قاطی ده هزارتا رابطه بودم آقای دکتر جادیوی رو داشتم میبستم مقاومت میکرد و یه آقای عجیب الکنه هم مقاومت میکرد و عزیز دلی هم در جایی توهم خودش....رفتم؟ بله. کادو رو تمام کمال دادم و گریه با عروس را انجام داده برگشتم. گفتم خدافظ عمر این دوستی تمامه.
پس افتاده دوره از ما در ما شروع کرده که ال قول داده بود ماه رمضون بیاد. نمیام مادر ما میگه به این یه میل بزن میگم نمیزنم اگر اینهمه وقت برای اینسپکشن داره چرا ایمیل نمیزنه بپرسه. بجای اینکه منو پوک کنه تو ف.ب....بیست یک سال دوستی مون ادامه داره ولی یه طرفه و از طرف اون. اون. من از مولی جان معذرت خواهی قبول نمیکنم. میخوام منو ببخشه بخاطر روش تربیتی که بر دوستیمون حاکم کردم. خفه شدن. تکیه گاه شدن. گند صاف کن. مچ میکر شکست خورده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر