روز منفی یک
از وقتی کثیرالسفر شدم تصمیم گرفتم در وبلاگم سفرنامه ننویسم. یه دلیل بزرگ دیگه هم دست مالی و فاحشگی اخبار شخصی بود. ولی بعد تر تصمیم گرفتم یه مختصر نامه ای از سفر به امریکا بنویسم چون فکر میکنم تصمیمی ندارم به اینجا برگردم به این زودی و برای خودم یه سری یادداشت کوتاه هم داشته باشم بد نیست. از طرف دیگه اگر به دفترچه ی یادداشت شخصی میپرداختم به طور حتم اجبار نوشتن رو از دست میدادم چون مدتیه از با قلم نوشتن استعفا دادم.
روز صفر
کمتر از یک روز به سفر داریم. باورم نمیشه اینهمه اتفاق ظرف چندساعت افتاده باشه. انقدر خسته م که اگر با یه تلفن یا نامه بهمون بگن برگردین با سر برمیگردم. چمدون یک ماهه بستن کار سختی نیست. چند تا شلوارک و تاپ و یک کلاه و چندجفت عینک و دو جفت کفش. باید به یک قوم در نیویورک زنگ بزنم و تغییرات تاریخ رفتن رو خبر بدم. من که مرد تلفن کردن نیستم. بیاد بریم خونه ی سن ژوست منزل پ و ه. خودشون مسافر هستن و بما کلید سپرده ن تا از اونجا راحتتر بریم فرودگاه. منزل ما از فرودگاه خودش یک سفر طول میکشه. ناگهانی یک اسمس از بانک میرسه که میفهمیم کسی از حساب ما صد و پنجاه یورو خرید کرده. ما که نیستیم. ما در راه سفریم. کارت اعتباری رو باید فورن کنسل کرد. شماره ی اورژانس بانک رو پیدا میکنیم و راهنمایی میگیریم. چون مسافریم بهمون گزینه ی خرید در محل بصورت غیرمجازی و مسدود کردن خرید اینترنتی رو پیشنهاد میکنن. راه دیگه ای نیست قبول میکنیم. ساعت چهار صبح از سن ژوست میریم فرودگاه. در فرودگاه به تاریخ ویزا و بلیط ایراد میگیرن. میگیم در سفارت گفته شده که تاریخ قطعی ورود و خروج به امریکا رو در فرودگاه محل فرود تعیین میکنند حرفی نمیزنن و میریم. از بارسلون صبح زود میریم فرانکفورت.
روز یک
فرانکفورت از خروجی سی باید سوار هواپیما بشیم. در ابتدای خروجی سه تا استند گذاشتن که مسافران امریکا (بدون پاس امریکایی) رو خفت میکنند. اگر قصد دارید اینجا بخونید چه سوالات احمقانه ای و چه رفتار بیخودی؛ کور خوندین. این تجارب رو خیلی از خوندیم و شنیدیم. تمام چمدونم با محتویات لباس زیرهای مکش مرگ ما ی من و گوشواره های جینگیل پینگیلی رو ریختن بیرون زل زدم به بیرون کابین ریخت و پاش چمدون و دارم سعی میکنم یه شعر از حفظ بخونم تا حالم بد نشه.
از فرانکفورت به فیلادلفیا هشت یا نه ساعته. امریکن ایر لاینز رو توصیه نمیکنم. پرسنل پرواز بی حواس و بی ادب. برای جلوگیری از خطر جت لگ قرصه که بخودمون چپوندیم. آقای پیم عزیز نخوابید. حالش بده. تهوع داره و دستاش یخ کردن.
فرود در فیلادلفیا. صف مسافرای امریکا. یه گروه آلمانی پروازشون رو به کالیفرنیا از دست میدن چون حضرات آفیسر پارانویید مثل لاک پشت حرکت میکنه. باجه ی پنجاه و دو آقای آفیسر با لبخند و شوخی رفتار میکنه. آخرش هم از خاویار صحبت میکنیم و من شیش ماه ویزا میگیرم. فرقش به حال من فقط کاهش حس پارانویا ست.
از وقتی کثیرالسفر شدم تصمیم گرفتم در وبلاگم سفرنامه ننویسم. یه دلیل بزرگ دیگه هم دست مالی و فاحشگی اخبار شخصی بود. ولی بعد تر تصمیم گرفتم یه مختصر نامه ای از سفر به امریکا بنویسم چون فکر میکنم تصمیمی ندارم به اینجا برگردم به این زودی و برای خودم یه سری یادداشت کوتاه هم داشته باشم بد نیست. از طرف دیگه اگر به دفترچه ی یادداشت شخصی میپرداختم به طور حتم اجبار نوشتن رو از دست میدادم چون مدتیه از با قلم نوشتن استعفا دادم.
روز صفر
کمتر از یک روز به سفر داریم. باورم نمیشه اینهمه اتفاق ظرف چندساعت افتاده باشه. انقدر خسته م که اگر با یه تلفن یا نامه بهمون بگن برگردین با سر برمیگردم. چمدون یک ماهه بستن کار سختی نیست. چند تا شلوارک و تاپ و یک کلاه و چندجفت عینک و دو جفت کفش. باید به یک قوم در نیویورک زنگ بزنم و تغییرات تاریخ رفتن رو خبر بدم. من که مرد تلفن کردن نیستم. بیاد بریم خونه ی سن ژوست منزل پ و ه. خودشون مسافر هستن و بما کلید سپرده ن تا از اونجا راحتتر بریم فرودگاه. منزل ما از فرودگاه خودش یک سفر طول میکشه. ناگهانی یک اسمس از بانک میرسه که میفهمیم کسی از حساب ما صد و پنجاه یورو خرید کرده. ما که نیستیم. ما در راه سفریم. کارت اعتباری رو باید فورن کنسل کرد. شماره ی اورژانس بانک رو پیدا میکنیم و راهنمایی میگیریم. چون مسافریم بهمون گزینه ی خرید در محل بصورت غیرمجازی و مسدود کردن خرید اینترنتی رو پیشنهاد میکنن. راه دیگه ای نیست قبول میکنیم. ساعت چهار صبح از سن ژوست میریم فرودگاه. در فرودگاه به تاریخ ویزا و بلیط ایراد میگیرن. میگیم در سفارت گفته شده که تاریخ قطعی ورود و خروج به امریکا رو در فرودگاه محل فرود تعیین میکنند حرفی نمیزنن و میریم. از بارسلون صبح زود میریم فرانکفورت.
روز یک
فرانکفورت از خروجی سی باید سوار هواپیما بشیم. در ابتدای خروجی سه تا استند گذاشتن که مسافران امریکا (بدون پاس امریکایی) رو خفت میکنند. اگر قصد دارید اینجا بخونید چه سوالات احمقانه ای و چه رفتار بیخودی؛ کور خوندین. این تجارب رو خیلی از خوندیم و شنیدیم. تمام چمدونم با محتویات لباس زیرهای مکش مرگ ما ی من و گوشواره های جینگیل پینگیلی رو ریختن بیرون زل زدم به بیرون کابین ریخت و پاش چمدون و دارم سعی میکنم یه شعر از حفظ بخونم تا حالم بد نشه.
از فرانکفورت به فیلادلفیا هشت یا نه ساعته. امریکن ایر لاینز رو توصیه نمیکنم. پرسنل پرواز بی حواس و بی ادب. برای جلوگیری از خطر جت لگ قرصه که بخودمون چپوندیم. آقای پیم عزیز نخوابید. حالش بده. تهوع داره و دستاش یخ کردن.
فرود در فیلادلفیا. صف مسافرای امریکا. یه گروه آلمانی پروازشون رو به کالیفرنیا از دست میدن چون حضرات آفیسر پارانویید مثل لاک پشت حرکت میکنه. باجه ی پنجاه و دو آقای آفیسر با لبخند و شوخی رفتار میکنه. آخرش هم از خاویار صحبت میکنیم و من شیش ماه ویزا میگیرم. فرقش به حال من فقط کاهش حس پارانویا ست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر