جایی نزدیک شهر فیلادلفیا هست روی یه تپه مانند که جنگلا رو زدن کنار چند ده سال پیش و یه خونه ای ساختن. از در خونه هه که بری تو یه چیز خوبی میبینی اونم عدم وصول عنصر پلید تازه بدورانیه. چپ رو نگاه کنی سالن راست رو نگاه کنی چند تا پله به بالا اتاق خوابه چند تا پله به پایین بِیس منت ه. اون بِیس منت؛ آقا اون بِیس منت میشه رفت داخلش و مرد. یه پنجره ای در این خونه هست که ارتفاعش قد یک سوم پایینی درختاست. اینورو نگاه کنی جنگل؛ اونورو نگاه کنی هم جنگل. جلوی همون پنجره هم میشه نشست و مرد؛ یا دو قدم جلوتر روی تراس. جغرافیای مکان یه طرف؛ جغرافیای داخلی انسانی خونه هم یه طرف...
روز پنجم یا شروع واکاوی یک زندگی مربوط
موندیم تو این خونه. برای خودم چرخیدم و دوش گرفتم و اخبار خوندم و داستان خوندم و چای خوردم با شیرینی لبنانی و بِیگل فیلادلفیا و پنیر فیلادلفیا و وافل بلوبری و عسل بله صبحانه همیشه وعده ی مورد علاقه ی من و یاران بوده و هست. پنیر که جای خود دارد. رفتم بوتیک تماشا کردم و برگشتم ناهار خوردم و به گردش ادامه دادم. شب هم شراب شیراز استرالیا خوردم با ته چین بوی زعفران و زندگی. تلویزیون امریکایی دیدم و اصول بیس بال یاد گرفتم و تیم فیلی رو دید زدم. تلویزیون از نوع امریکایی بوی همون چیزی رو میده که از اسمش برمیاد. اگرچه شبکه های غیرانتفاعی هم هستن من ندیدم درست و نمیدونم چطور باید باشن.
روز ششم یا مصرف گرایی بنیادی
خوابم مرتب شده. سر وقت میخوابم و سر وقت بیدار میشم. امروز میریم تماشای کانسیومریزم امریکایی؛ کاستکو. فروشگاهی برای دل من. بعد شنیدم شیرازی ها یک تکیه کلامی دارن اگر اشتباه نکنم: برعکس. میخوام بگم برعکس! اینجا رو دوست دارم؛ برعکس ننر بازی اروپایی چس مثقالی همه چیز بزرگ و تپل واره. اینکه من یه روز از اینجا خرید خواهم کرد یا نه جدای این است که امروز از تماشای مقادیر دو سه و چهاربرابر معمول خریدهای هفتگی ما؛ لذت مبسوطی بردم. این مایونزهای بد مزه ی بزرگ ولی خیارشورهای عزیز دل بزرگ وسوسه کننده. امان از مصرف گرایی مقاومت ناپذیر. امروز یک قورباغه در بِیس منت مشاهده شده. من از قورباغه میترسم.
روز پنجم یا شروع واکاوی یک زندگی مربوط
موندیم تو این خونه. برای خودم چرخیدم و دوش گرفتم و اخبار خوندم و داستان خوندم و چای خوردم با شیرینی لبنانی و بِیگل فیلادلفیا و پنیر فیلادلفیا و وافل بلوبری و عسل بله صبحانه همیشه وعده ی مورد علاقه ی من و یاران بوده و هست. پنیر که جای خود دارد. رفتم بوتیک تماشا کردم و برگشتم ناهار خوردم و به گردش ادامه دادم. شب هم شراب شیراز استرالیا خوردم با ته چین بوی زعفران و زندگی. تلویزیون امریکایی دیدم و اصول بیس بال یاد گرفتم و تیم فیلی رو دید زدم. تلویزیون از نوع امریکایی بوی همون چیزی رو میده که از اسمش برمیاد. اگرچه شبکه های غیرانتفاعی هم هستن من ندیدم درست و نمیدونم چطور باید باشن.
روز ششم یا مصرف گرایی بنیادی
خوابم مرتب شده. سر وقت میخوابم و سر وقت بیدار میشم. امروز میریم تماشای کانسیومریزم امریکایی؛ کاستکو. فروشگاهی برای دل من. بعد شنیدم شیرازی ها یک تکیه کلامی دارن اگر اشتباه نکنم: برعکس. میخوام بگم برعکس! اینجا رو دوست دارم؛ برعکس ننر بازی اروپایی چس مثقالی همه چیز بزرگ و تپل واره. اینکه من یه روز از اینجا خرید خواهم کرد یا نه جدای این است که امروز از تماشای مقادیر دو سه و چهاربرابر معمول خریدهای هفتگی ما؛ لذت مبسوطی بردم. این مایونزهای بد مزه ی بزرگ ولی خیارشورهای عزیز دل بزرگ وسوسه کننده. امان از مصرف گرایی مقاومت ناپذیر. امروز یک قورباغه در بِیس منت مشاهده شده. من از قورباغه میترسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر