۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

Buried alive in the blues

ساعت سه و سه دقیقه ی بامداد باشد. جنیس جاپلین هم بخواند. بعد از یک کشتی نفس گیر با کانفادر ها و انرژی این تِیک اجاستمنت و نهایتن میسینگ وَلیو های سمبل کاری شده و کبدی که واقعن از سرخی رویش شرمنده باشید. (کبد جان! با شما هستم عزیزم من را ببخش) در ایمیل کاری تان یک دانه ایمیل دیگر بیفتد که باید چیزی را بصورت شفاهی جایی ارائه کنید. چه فکر میکنید؟ بی درنگ تصویر دختر بچه ای که در دستش یک رشته مروارید بحرین ناگهان پاره شده در نظرم مینشیند. دلیل؟ ندارم. اگر خاله جانم بود میگفت اینها نشانه های الهی هستند برای اینکه بروی و ثبت نام کنی در آن بی صاحب و پولش را هم بگیری. درینجا چند مسئله مطرح میشود. اینکه نویسنده مدتی است از وراجی و مخصوصن ارائه های شفاهی متنفر است. ترجیح میدهد پشت صحنه بماند بنویسد گند بزند و ساعتها با یک کامند در نرم افزارش ور برود تا سردربیاورد و سه برابر یک فرد عادی وقت صرف کند تا بفهمد یک رگرسیون بینومینال نگاتیو واقعن به چه درد بشر میخورد و صادقانه؛ اصلن یادش نیست برای تزش چه غلطهایی کرده است؛ حالا باید برود بگوید چند من است؟
همیشه از دوکار متنفر بودم. از پیانو زدن در جمع بزرگترها (بله صدبار گفتم)؛ تعریف کردن حتا کوچکترین موضوع بیهوده در مرکز محفل و شمع محفل شدن و شعر خواندن در پنج سالگی مثل دلقکها نفس بادصبا و علی کوچیکه فروغ....مدتی هم هست که از بشریت فاصله میگیرم و به همان چند آدم خودم خلاصه می شوم. حتا دلم برای عزیزترین ها هم تنگ میشود و نمی شود درست گفته اند از دل برود هرآنکه از دیده...این است که آدم بدور تر و ضداجتماعی تر و صحبت گریزتر هستم. قبلتر ها حداقل گاهی در مورد مسئله ای که مطلع بودم ابراز نظر میکردم؛ به لطف تنبلی شفاهی؛ حوصله ی اینهم رفت.
اینها گفتگوی درون نویسنده است که در حال حاضر یک مقاله را باید تمام میکرده یک پرزنتیشن میساخته و مقاله ی نهایی را هم نهایی میکرده (فاینالایز؟) و صرفن همه ی اینها به سه جدول و یک سری تغییرات متغیرها محدود شده و میخواهد بخوابد و به کابوس ارائه شفاهی فکر نکند. در همین لحظه نویسنده در همین لحظه صرفن زندگی میکند و آرزو میکند که دیگر خواب کوتاه بیاید و بگذارد تا کپه ش را بنهد.

هیچ نظری موجود نیست: