۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است

ساعت یک و نیم یا دوی بعد از ظهر بود. من بودم در دفتر و مردم دفتر عینک روی بینی زیادی میکرد. در من داغی جریان داشت که از پهلوهایم و از سیاهی چشم هایم میخواست آتشفشان شود. آمد. صداها در آمدنش حل شد. سایه بودند و زمزمه ی مبهم. موهایم خرمن آتش گرفته. تنم دنبال انگشتهایش میرفت تنم دنبال بویش میرفت...دریا پشت پنجره بیقراری میکرد مدیترانه میخورد به دیوارها و میخواست موج از موجم را جدا کند....ناگهان...سقوط...کلمات...صندلی ها...دریای سربراه پشت پنجره و موهای بافته شده ی هنوز گرم....تنی که دنبال اسمی به شیدایی میسوخت....تن بود جدا از خرمن مو و دل مخروطی؛ تن بود که میرفت پیشتاز و جدا و داغ تن...تن بود.

بیدل

هیچ نظری موجود نیست: