سطح توقعاتم از احبا رسیده است به اینکه: کاش یادشان نرود من به قهوه حساسیت دارم.
انتظار داشتم دلداری زیادی بدهد بمن؛ یک جوری که همه چیز یادم برود الان حتا یادم نیست که: حواسش بود داشتم محو میشدم؟ از آن بدتر اینکه حتا ذره ای از او به دل نگرفتم و گله و دلگیری ندارم...یک جور خنده داری عارف شده ام. لابد بقول نرگس این هم از عوارض پیری...
انتظار داشتم دلداری زیادی بدهد بمن؛ یک جوری که همه چیز یادم برود الان حتا یادم نیست که: حواسش بود داشتم محو میشدم؟ از آن بدتر اینکه حتا ذره ای از او به دل نگرفتم و گله و دلگیری ندارم...یک جور خنده داری عارف شده ام. لابد بقول نرگس این هم از عوارض پیری...
۲ نظر:
تو فوق العاده ای.
سمیرا
ارسال یک نظر