یک داستان رقت انگیزی دارن اینا که میخوان یه زبان خارجی رو به لهجه ی "درست" و محلی صحبت کنن. یعنی دیدم که میگن. این دندونا و زبون بدبختا یه بیگاری و شکنجه ای میدن به این مغز و هنوز نادان ها نمیفهمن هرچی تلاش مذبوحانه تر؛ وضعیت دردناکتر دیگه. از نظر من لهجه ی خارجی داشتن خیلی چیز نازیه. این النا دوست رومانیایی من با این لهجه ی بامزه ش انگلیسی و اسپانیای خیلی درستی حرف میزنه و تلاشی در جر دادن خودش نمیکنه برای پنهان کردن رومانیایی درونش. یا وقتی ژوزف ماریا استاد اپی آمبینتال ما انگلیسی حرف میزنه و ه ها رو خ تلفظ میکنه آدم میخاد ده هزارتا ماچش کنه. این چه تراژدییه که ما میسازیم از خودگاییدن در جهت اینتگریشن. بله. آدم بایست کلمات رو طوری ادا کنه که قابل فهم باشه مثلن بجای آپ نگه اَپ ولی بابای من بیایین ده بار پشت سرهم مثل یک نیویورکر بالای شرقی نشین بگین : توتالی...یا من پیشنهاد میکنم نگیم. خیلی تخمی بگوش میرسه. یک بار به سِثار همینو گفتم. گفتم لازم نیست من و تو به پارتی بگیم پارتی (مثلن امریکن اکسسنت)....همین که بگیم پارتی اینا میفهمن ما چی میگیم....این اسپانیایی هم که قصه ی خودشو داره البته جداگانه. یادم میاد که پارسالا بود تو کلاس فرانسه برای امتحان شفاهی مون یک همشاگردی داشتم که صداهای بدی از دماغش درمیاورد. البته اعتراف میکنم در فرانسه صحبت کردن باید دقت زیادی داشت بیشتر باید یک ترک یا آذری بود یا یه کم آلمانی که بعضی آواها درست خارج بشن ولی بازهم تاکید میکنم این تلاش مذبوحانه واقعن بدریخت و تو ذوق زننده ست.
* Title: Firoozeh Dooma
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر