۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

در التزام نوشتن ۲

از کی شروع شد؟ هی وبلاگ رو باز کردیم و ننوشتیم و بستیم. از کی شروع شد این بی حسی مطلق؟

۱)  نرفتم آفیس امروز. با امروز شده دوبار که نتونستم برم. لازم داشتم صبح بشینم روی سوفا و گریه کنم. بعدش انشای مربوط به فیلم رو تموم کنم و بفرستم. دلم برای میزم در آفیس تنگ شده و برای تانیا. برای گلوریای رو اعصاب و کاتالان بل بل کردنشون. انگار هزارساله آفیس نبودم. دلم برای دریا تنگ شده.

۲) جلسه ی دفاع از پروپوزال به نفعمون تموم شد. فکر میکردم برای همه اینطور بوده اما گفتن که ظاهرن اون دو تا داور خاص انسانهای زیادی پایبند به اصل ایراد بنی اسراییلی بودن. به هرحال به نفعمون رفت. دو زن دیگه از ما سه زن؛ خوب بودن فقط ماریا کمی ری ویژن باید انجام بده. خیلی کم....تمی معتقده که سوالاتی که از من پرسیدن سخت بوده ن...

۳) بهمون گفته بودن یه فیلمی انتخاب کنید و تحلیلش کنید از نگاه اجتماع و بهداشت. من از دهنم یه کلمه پرید بیرون و اولین چیزی که بمغزم رسید رو گفتم. این ساید جاب...چیزی بود که دیده بودم و حضور ذهن داشتم. رفتم دو روز فکر کردم و ایمیل زدم که آقو من نمیتونم اینو به بهداشت ربط بدم (میتونستم حوصله ش نبود)....برم فود اینک رو بنویسم؟ گفت برو آقا بنویس ولی نقد فیلم ننویس. باید اون مشکل رو پیدا کنی و تحلیل کنی. نشستم نوشتم. در نشست اول چهارصفحه نوشتم. سر بقیه ش یاتاقان سوزوندم. الان نشستم رفرنسهاشو درست میکنم بدم بره.

۴ )سرکلاس اپی فیلان با ماریا سالوادور (بخونید سلبدور) آشنا شدم. موهای کوتاه کوتاه چشمای براق. دستیار پزشکی اجتماعی ه. بنظرم خیلی زن زیباییه. دلم میخواد روی پوست صورتش دست بکشم. این آتیش داغ اعتراض زیر پوست نرم و صدای یواشش رو دوست دارم. با هم زیاد حرف نمیزنیم. هم گروهیم. روز دفاع پروپوزالمون یکی بود. رفتم براش قهوه خریدم دادم دستش بدون حرف. بازوشو فشار دادم گفتم موفق باشی تیا!

۵) ساعت چهار صبح شنبه شب مردهای همسایه با هم حرف میزدن بلند و مست. من تلاش میکردم شنوایی زبانم رو تقویت کنم. مطمئنم فهمیدم چی گفتن و بعد ساکت شدن ولی یادم نیست. یادم هست که از بیرون نبود چون شیشه ها قراره ضد صدا باشن پس از دیوارا رسیدن صداها.






هیچ نظری موجود نیست: