همیشه همینطور است. اما من مجاز نیستم ادای ناله و تلخی باشم. چه تلخیی دقیقن؟....صبح رفتیم اکتشاف جنگل هیجان انگیز در چند متری خانه...شمال بود هوا . بی نظیر بود صدای پرنده ها...حتا تمشک وحشی...ته دلم مالش میرود...ته دلم لگد میزند میگوید. زندگی بهتر از این نیست. زندگی خلوت آکادمیک. سر در اعداد و فرمول ها و ارقام...آدمهایی که کنه نیستند. مستقل و باهوش ....آرامش آرامش محل زندگی....من واقعن با وجدانم هم که کنار بیایم باز هم مجاز نیستم غر و ناله کنم
یک ماه است اینجا هستم بسیار بهتر از هر وقت دیگری اسپانیایی حرف میزنم. و بهتر هم میشوم....بلد نیستم که نباشم یاد میگیرم....من میدانم...رازهایم؟ بدرک رازهایم؟ رازهایم را دفن میکنم با مهره های آبی رنگم....به جهنم...به درک
یک ماه است اینجا هستم بسیار بهتر از هر وقت دیگری اسپانیایی حرف میزنم. و بهتر هم میشوم....بلد نیستم که نباشم یاد میگیرم....من میدانم...رازهایم؟ بدرک رازهایم؟ رازهایم را دفن میکنم با مهره های آبی رنگم....به جهنم...به درک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر