۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

هیچ مگو

میخواستم بماند همه چیز را به او بگویم همدمم شود. راز هایم در صندوقچه ی دل نازکش مدفون شوند و با هم برویم سفر
جای دوری...نماند و نگفتم و همدمم نشد و رازهایم پشت راه گلویم گیر کرد و به سفر رفت. به سفر رفتم دور دست....

هیچ نظری موجود نیست: