۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

ساحلی / پارک

این اولین یادداشت وبلاگی من از اتاق جدید است. اتاق جدید در طبقه ی همکف است و اگر روی صندلیم خودم را اهایپر اکستند کنم میتوانم دریا را ببینم. هوا سرد شده است. امروز کاپشن سیاهم را پوشیدم و شالی که همیشه دلم میخواست را پیچانده م دور گردنم. دیشب راننده ی قطار زن دیوانه ای بود. بلندگوی خراب قطار و راننده ی بد پیله از اولین ایستگاه تصمیم داشت یک به یک ایستگاهها را تا مقصد نام ببرد. فکر میکنم ایستگاه نسبتن آخر که ما باشیم موفق شد. لولا کنار من نشسته و روی تزش کار میکند موهایش در هم برهم است. جدول آنالیزش را میبینم ...درک میکنم اما واقعن خستگی صبحگاهی دارم...بروم شروع کنم ساعت از یازده و نیم گذشته.

هیچ نظری موجود نیست: