۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

برای پروشات/ ساحلی

میخواستم یه کاغذ بردارم برات بنویسم. یعنی بشینم از الف تا ی چیزی که توی من میگذره و جریان داره...اما نه کاغذ و نه ایمیل هیچ کدوم از دستم رد نمیشن...مثلن میخواستم بنویسم دیشب هزار بارگفتم جای تو یکی چقدر خالی بود کنار جاهای خالی دیگه...بنویسم آدم وقتی مخش از حرکت وای میسته چقدر خوب میتونه از موسیقی کلاسیک لذت ببره...از آرت پرفورمنس های هشلهفت خل خل خوب...دیشب آهنگای مورد علاقه تو تو کنسرت راکست شنیدیم. انگار کنار من نشسته بودی میخوندی باهاش...بعد عکس رو ضمیمه کنم به نامه بفرستم یه لب ماتیکی هم ماچ بذارم تنگ نامه هه. به جای همه ی اینکارا درس دارم که امروز نخوندم...به جای اون هم دراز کشیدم. کابوس دیدم...یخ کردم پول اور روی پول اور پوشیدم...یه اخلاق خوبی پیدا کردم اونم اینه که دیگه زیاد بدجنسی آدما برام مهم نیست...هرکس بدجنس باشه خودمو یواش میکشم کنار میرم میشینم برای خودم درسی میخونم. آهنگی گوش میدم...دیگه حتا برام مهم نیست سر آدمایی که ازشون بدم میاد چه میره...کنجکاویم هم ته کشیده...دلم میخواست الان تهران بودم میرفتیم انقدر میخوردیم تا خفه شم...از طرفی مرض ترس از چاقی گرفتم...فکر نکنم ادامه پیدا کنه این مرض؛ نگران نباش...بنویسم برات بارسلون شهر رومانتیکیه. من دو جاشو خیلی دوست دارم. یکی طاق نصرتشو یکی هم ساحل جلوی آفیس رو... نه نه نه...سه جا...من سه جا رو دوست دارم؛ اونجاش که بندر ماننده قایق ها واستادن...شایدم چهار جا حتا...خیابون کارمه که پیاده میری تا خواکین که خونه ی ماری سول توشه...یه لباس فروشی داره توش لباسای عجیب غریب میفروشه میترسم دست دوم باشن حتا دم ویترینشم نمیرم...خونه ی ماری سول و هنا خیلی قدیمین ؛ دیشب قبل از کنسرت راکست رفتیم خونه ی ماریسول برای کار...پنجره های خوشگل قدیمی رو به محله ی قدیمی نسبتن ناجور که البته بنظر من خیلی رومانتیکه باکوچه درازای قدیمیش باز بود گلدونای ماری سول لب پنجره...بارسلون...رومانتیکه؛ گفتم که...اگر بارون بیاد اونم از نوع بارسلونی ش تو کوچه ها بی عجله باشی ...حالا که فکر میکنم میبینم همه ش رومانتیکه این شهر...یاد ویکی کریستینا بارسلونا بیفت...حتما چیزای دیگه ای هم بوده که برات بنویسم اما بیشتر منظورم جا خالی کردن برای کنسرت بود...میدونم که اندازه ی من لذت میبردی مخصوصا اگر از زیر مشعل المپیک بارسلونا رد میشدی و برمیگشتی چراغای شهرو میدیدی...باید برم...خسته ام...

هیچ نظری موجود نیست: