۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

ساحلی / خانه

سرم را در چمدان خالی جلوی در میچپانم...
جام لعنتی ام شکست؛ قطره های شراب تن دیوار گریه میکنند...
همه ی روز به قلب نداشته ام گوش دادم...خالی است...

کسی این چمدان را از دم در بردارد باید...
 تن ناتمام را تمام باید...


هیچ نظری موجود نیست: