امشب بود که اولین شب بود که در خانه مهمان بود اما بچه نبود که از مهمان ذوق کند. لباس مدرسه اش در تراس در باد بود.
خودش با باد رفته بود. من چه میکردم؟ شیون؟ نه. سکوت کرده بودم.
امشب هم گذشت از سالگرد بچه...چیزی نگفت اما همه ی روزش چشمها این را میخواندند
There is something in your eyes
Don't hang your head in sorrow
And please don't cry
...
از همه چیز عبور میکنم ریم عزیز! جز این مرگ که طاقت دیدن خاکش را امروز بوی برف از من گرفت. اما روزی ما می رویم و من شیونم را تمام میکنم و میبینی ام
خودش با باد رفته بود. من چه میکردم؟ شیون؟ نه. سکوت کرده بودم.
امشب هم گذشت از سالگرد بچه...چیزی نگفت اما همه ی روزش چشمها این را میخواندند
There is something in your eyes
Don't hang your head in sorrow
And please don't cry
...
از همه چیز عبور میکنم ریم عزیز! جز این مرگ که طاقت دیدن خاکش را امروز بوی برف از من گرفت. اما روزی ما می رویم و من شیونم را تمام میکنم و میبینی ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر