۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

هوا بد است*

به تاریخ اعتقادی ندارم. چیزی را اثبات نمیکند. به صبر هم.... کمکی نمیکند. به زن تمامیت خواه لج بازی که پلنگ های خشمگین در چشمهایش، نگاه ـ درد میآورند هم دیگر بردباری کمکی نمیکند. کولی خسته ی وحشی قرار نمیگیرد چیزی هم قرار به عوض شدن ندارد.  کسی هست همدم خیالی من؛  در گوشم همیشه میخواند، هرچه بخواهم میخواند هر چه بخواهم میگوید و هرچقدر دلم بخواهد نگاهم میکند و میگذارد نگاهش کنم. دستم را پس نمیزند. سفر بعدی که بازگردم زن خسته ای هستم با لباس قرمز در خیابان فرودسی که منتظرش نیستند و با خیالش حرفهای عاشقانه میزند.
بی مراعات.

مگر یک دست چقدر میتواند بلند باشد
تا دریچه ای که بر درخت بلند به دار آویخته
باز کند
(فیروز ناجی)
* سایه

هیچ نظری موجود نیست: