۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

اتاق دختر۲

از مردن تو نوشتن من را به درد می آورد.کودک! زنده شو! بازی کن! گریه کن! دعوا کنیم!
گیس هایم را بکن! موهایت را شانه کنم...برویم استخر...برویم مدرسه بعد رستوران بعد سینما
دستهایت را بمن؛ اخم کن به جمعیت کنجکاو بی رحم کودک! برگرد باید تو را ببرم تمام پارکهای
آبی دنیا رو ببینی انصاف نیست ندیدی؛ باید به تو یک جعبه صابون و یک لوسیون بزرگ جایزه ی
شجاعتت بدهم قول گرفتی از من دختر...تو باید برگردی و من را از ادعای تک فرزندی رهایی ببخشی.
کودک! از آن بیمارستان لعنتی بیرون بیا کاپشن سفید نویی که یک بار بیشتر نپوشیدی باز بپوش باید
به تو چیزهای قشنگ تری از درد سینه و تنگی نفس نشان بدهم. پس جدول و ضربت؟ نه هشت تا؟

هیچ نظری موجود نیست: