... حالا كه دانستهای رازی پنهان شده در سایهی
جملههایی كه میخوانی، حالا كه نقطه نقطه این كلام را آشكار میكنی،
شهد شراب مینو به كامت باشد؛ چرا كه اگر در دایرهی قسمت، سهم تو را هم
از جهان دُرد دادهاند، رندی هم به جان شیدایت واسپردهاند تا كلمات
پیش چشمانت خرقه بسوزانند. پس سبكباری كن و بخوان.
شرق بنفشه
شهریار مندنی پور
این زمستان عریان که شوم، از همیشه برهنه ترم. شبیه شده ام به زیبا زنی با چشمهای سیاه سگ دار، که در صف قطار با سگش حرف میزد. میخواهم شبیهش باشم برهنه شوم و فکر کنم این بار که عریانی ام بقیمت خون باریدنم تمام نشود. از پوست تنم پاکتی دوخته بودم که این جیب دیگر خالی ست دیگر بها نمی پردازد. به پلکهایم هم کوک زده ام دیگر گریه نکنیم.
به دستهایم گفته ام دیگر منحرف نشوند این بار، آخرین بار است که لباسهایم را در می آورم و گم میکنم.
نمیدانی چقدر آرزو دارم كه یكبار با آن چشمهایت، به خاطر من به من نگاه كنی. یك گلدان گِلی میشوم كه نقش چشمهایت روی آن كشیده شده. میروم زیر خاك كه هزار سال دیگر برسم دست آدمیكه بدون ترس بتواند بگوید دوستت دارم.
شرق بنفشه
شهریار مندنی پور
شرق بنفشه
شهریار مندنی پور
این زمستان عریان که شوم، از همیشه برهنه ترم. شبیه شده ام به زیبا زنی با چشمهای سیاه سگ دار، که در صف قطار با سگش حرف میزد. میخواهم شبیهش باشم برهنه شوم و فکر کنم این بار که عریانی ام بقیمت خون باریدنم تمام نشود. از پوست تنم پاکتی دوخته بودم که این جیب دیگر خالی ست دیگر بها نمی پردازد. به پلکهایم هم کوک زده ام دیگر گریه نکنیم.
به دستهایم گفته ام دیگر منحرف نشوند این بار، آخرین بار است که لباسهایم را در می آورم و گم میکنم.
نمیدانی چقدر آرزو دارم كه یكبار با آن چشمهایت، به خاطر من به من نگاه كنی. یك گلدان گِلی میشوم كه نقش چشمهایت روی آن كشیده شده. میروم زیر خاك كه هزار سال دیگر برسم دست آدمیكه بدون ترس بتواند بگوید دوستت دارم.
شرق بنفشه
شهریار مندنی پور
۱ نظر:
چگونه دیوانهٔ این گلوله نباشم
وقتی که عطر انگشتهای تو را در سینهام میریزد
«گروس عبدالملکیان»
ارسال یک نظر