سر انگشتان نامرئی ش پرنده نشان بود...لبهایش شعر را میبوسیدند و گلویش امنیت هولناک خانه ای در مسیر طوفان بود...بود؟
نبود آن پس زمینه ی خاکستری و کتان سفید معطر و چرخش رقص آگین گردنش...نه تولدی بود که اسپند دود کنند و نه مرگی که بوی کافورش مژده ی آغوش دست و دلباز خاک...مشت مشت خاک سکوت در دهانم فرو کردم. گلویم بریدم و گریه از شریانهایم ضجه زنان خودش را دریغ میکرد، خون میجوشد...هزاااااار بار مرگ دست می اندازد هزار بار سنگش را به بالای کوه میراند و هزار بار نمیمیرد...مرگ بر...نه! سکوت بر شوم ـ میراث سینه به سینه اش، سکوت باد نفرینش.
* بیدل
نبود آن پس زمینه ی خاکستری و کتان سفید معطر و چرخش رقص آگین گردنش...نه تولدی بود که اسپند دود کنند و نه مرگی که بوی کافورش مژده ی آغوش دست و دلباز خاک...مشت مشت خاک سکوت در دهانم فرو کردم. گلویم بریدم و گریه از شریانهایم ضجه زنان خودش را دریغ میکرد، خون میجوشد...هزاااااار بار مرگ دست می اندازد هزار بار سنگش را به بالای کوه میراند و هزار بار نمیمیرد...مرگ بر...نه! سکوت بر شوم ـ میراث سینه به سینه اش، سکوت باد نفرینش.
* بیدل
۱ نظر:
نه تولد و نه مرگ....
هیچ کدام نیست....
تعبیر جالبی بود و زمان خوبی برای خوندن این متن تو زندگیم
ارسال یک نظر