۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

ریم عزیز

ریم عزیز
 پدیدار می شوی روزی از میان نامه هایی که شش سال است بی مقصد می روند و روبرویم می ایستی.
این را بخوان نامه ای از جایی کنار بینی ام که وقتی گریه ام میگیرد، میسوزد. وقتی در بیمارستان دی نشسته بودیم تا آرمیتا بمیرد است....و دماغم درد میگرفت. کاش روزی بروم گورستان سر قبرش دماغم درد بگیرد و این طلسم قبر ندیده ی ده ساله بشکند

هیچ نظری موجود نیست: