۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

همیشه به تنم مینازیده ام. به نه لاغر بودنش به همان بقول عمه جان بلقیس خانم؛ یک پرده گوشتم و بازوهای تُرکی تپلم. آینه امروز خیانت کرد، جفا. تنم را دیدم زنی خسته بود. زنِ جان بر لبِ رسیده را چه گویند؟ آینه ی اتاق پرو گفت: زن! وقتش رسیده که به دست باد سپردنِ خوردن و خوابیدن و شانه نزدن به مو و با عجله رژ مالیدن مدتها تمام شد. به تمام وظایف جدیدی که آینه ی سگ صاحاب تف کرد تو صورتم فکر کردم. به گرسنگی هایی که باید بکشم و بقیه. لخت شدم فورن و لباس لعنتی را درآوردم و خریدمش. هیچ کس نفهمید که دیگر دلم نمیخواهد لباس را بتنم امتحان کنم. تنم پیر است. بزودی با تنم هم قهر خواهم کرد. بزودی مجبورم به موهایم سشوار بکشم، کرِم بزنم، کرِم شب و کرِم روز و کرِم دور چشم. فکر کردن به ورزشهای جانفرسا در باشگاههای مبتذل ایران و زن های احمق بیکار خیره به آینه و حرکات مبتذل و مترِ و سانتی متر  دور کمر تهوعم را برمی انگیزد. به شلنگ و تخته های جلوی آینه ی باشگاهها و موسیقی مزخرف و مربی ابله. به رژیم آب کرفس...آینه ی اتاق پرو خائن...روزم را خراب کرد.

۱ نظر:

خیال سبز گفت...

آینه را نشکستی؟ با این همه اراجیفی که در لحظه به دامانت گذاشت؟