۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

گشته‌ام اینقدر از نالهٔ رسوا، رسوا *

ریم عزیز
این زخم را هرچقدر به خود میخراشم بیشتر میخراشندم. هرچه بیشتر هم تیغ میزنندم میل به خود ویرانیم پیشی میگیرد از دیگرـ ویرانی. زبانم هم تیز تر اما قاصرتر میشود. یعنی اینطور بخوان که دعوت هر مصافی شوم، از آن سرافکنده، سرباز میزنم و به این سرافنکدگیم هم نمی بالم اما خسته ام. هزاربار خسته ام. هزار بار رانده ام و هزارهزار بار رانده شده ام، باز هم رانده می شوم و مقاومتی ندارم. تنم ترسیده است. مثل گذشته ها صبحم را شروع میکنم وقتی تنم ـ چهار ستون تنم ـ میلرزد یعنی میلرزد تنم داغ میشود و انگشتهایم مثل دستان مرده های بی صاحب سردخانه میشوند و چشم باز میکنم.
من میترسم و تعمیر را هم علاج نمیدانم چون نه تعمیری و نه علاجی درکارم است.

*بیدل

هیچ نظری موجود نیست: