۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه

نذر آوارگی شوق هوایت دارم

ریم عزیز

سده هاست که میشناسی م. میدانی که چه ساده می رود دلم پی هم صحبتی هایمان، هم دلی و شوخی ها و جدی هایمان. دلم می رود برای یک کلام تلخ. تو پاداش سده های پرهیزگاری های نکرده ی من هستی. پرهیزگار نبوده ام و اغراق در رنج، از افتخاراتم نیست اما کم نکشیده ایم. ما قربانی های دهه ی شصت و شهریور نحس و دلهره بودیم، بعد قربانی جنگ و فرار بودیم بعد کودک بیمارمان بالاخره روزی نفسش بالا نیامد و در آی سی یوی بیمارستان دی مُرد. اینطور: او ساعت یک و نیم صبح مرد....این اغراقی که طبیعت در رنج ما کرده است کفایت میکند مرا، به تو. تو بیای و بشناسی، خواستی بمان! نخواستی برو! اما گاهی از دور نگاهم کن که میخواهم غرق بشوم و اسمت من را باز بکشد بیرون. خواستی بمان! به شرط رفاقت، نخواستی نمان باز هم به شرط حضورت! رفیقانه.
ریم عزیز....میدانی چه ساده با یک پرس جوجه ی سرخ شده و سس تند شراب خوب دلم غنج میرود. خودت را دریغ مکن
باقی بقایت
جانم

هیچ نظری موجود نیست: