۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

ساحلی/ خطاهای سیستماتیک


مسئله اینه که دیگه حوصله ندارم بگم واقعن از مفاهیم علمی بدم میاد و حتا از اولم بدم میومده دوست داشتم دکتر بشم غلط کردم شدم. نقش من یه معلم انگلیسی یا فیزیک صاف و نازکه که همیشه داره کتاب میخونه از پزشکی و اپیدمیولوژی و بیواستاتیستیک هم نه سردرمیاره نه میخواد سردربیاره اما با سی سال سن دیگه کاری جز درس خوندن ازش بر نمیاد چون کارای دیگه به درد زندگیش نمیخورن...اینم عملگراییه دیگه لابد...بعد از سی سال نه آزمون و خطاپذیری خنگی رو توجیه میکنه و نه فرصتی برای ریدن به فرصتاست. من کاری جز علوم طبیعی و طب بلد نیستم حال آزمون و خطا هم ندارم درین کانتکست برای من موفقیت یا عدمش مفهوم تعریف نشده داره. اینجا جاییه که باید رفت میانبر هم وجود نداره و بی تعادلی سروتونین هم دستتو نمیگیره وقتی ریدی پشتش نمیتونی پنهان بشی...همونجور که کارنکردن رو دیگه نمیشه پشت پی ام اس و پریود پنهان کرد هرچند که از همون گورها آتیش بلند میشه. حالا عمه قیزی و خاله اوغلی بیان بهت بگن باریکلا تو واقعن موفق و پیشرونده و همه چی تمام هستی. خودت میدونی که راهی جلوی پات نبود جز اینی که رفتی: به خطا

هیچ نظری موجود نیست: