۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

ساحلی/حال خراب کن

راستش من استعداد زیادی در خراب کردن حال مسلط هستم. مثلن حال مسلط شادی باشه فوری یاد آرمیتا میکنم و گریه م میگیره و پیام بیچاره میشه حتمنی. اگر چه هیچ وقت علامتی از بیچارگی نشون نداده ولی لااقل یه روش جالبی یاد داده که حال مسلط شادی رو میتونه وقتی پیام هست عوض نکنه ولی من حوصله ندارم توضیح بدم  چون حیوونکی پیام  رفته بعد از چهارساعت سر و کله زدن با من و آمار پیشرفته و مغزی که پوکه افتاده و خوابیده و من به این نتیجه رسیدم تمام جزوات اسپانیایی و کتابهای غیراسپانیایی یعنی انگلیسی و یادداشتهای فارسی به درد تف سگ نخوردن درین مدت در مقایسه با روشهای اینتوییتیو پیام بگذریم از گچ مغزی بنده...بگذریم چون الان اومدم اینجا حال مسلط رو خراب کنم.
طفلک آرمیتا دلش میخواست بره دیزنی لند. یه فیلمی از رژه دیزنی لند ته فیلم تولدش ضبط کرده بودیم که هزار بار میدید وقتی از مدرسه میومد سرناهار. همه ی آوازاشو حفظ بود. از بابا و من و مامان پول گرفته بود؛ فقط هم پول خرد و کرده بود توی کیف پول پیرزنی قدیمی خاله م که با این سکه و پول خرد ها بره و ویزا بخره بره دیزنی لند بقول خودش دیسی لند...گریه م نمیاد الان. حال مسلطم هم خراب نمیشه چون پیام بهم خیلی چیزا یاد داده که بدرد فردای روزگار اکادمیک میخوره اما این چیزی از طفلکی بودن آرمیتا کم نمیکنه ایکاش اقلن نمیمرد تا من بزرگتر میشدم و میبردمش دیسی لند بعد میمرد...یا خیلی چیزای دیگه که دلم میخواست ببینه و ندید و من کوفتم میشه. کوفتم بشه...

هیچ نظری موجود نیست: