۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

اتاق/لیلا

لیلا جان
پرسیده بودی شهر چگونه است؟ شهر بدون ما و با ما بوی مرگ دارد...
شهر خاموشی دارد؟
شهر سراسر خاموشی است بدون ما...
شرط میبندم وقتی ما به شهر برگردیم خاموشی ها را پایان میدهند؛ افسوس که دیگر خاموشی هم دردم را ساکت نمیکند
لیلاجان!
خیابانت هنوز بوی رفتن میدهد؛ کاش دقیقه ای زیر درختی می ایستادیم کاش نمیرفتیم؛ کاش من نمیرفتم با باد؛ من با باد بهار رفتم ملوان خوبی نبودم مسیر باد را نخواندم..
لیلاجان!
برگشتن ما شهر را از نفرین آزاد نمیکند همانطور که رفتنمان طلسممان را باطل نکرد
با عجله یقه ها را میکشیم بالا و عبور میکنیم بدون سلامی حتا بدون نگاهی...
اطمینان دارم هیچ کس طاقت انتظار خاموشی را ندارد قدر ما...
لیلاجان
بی تعلقی میبراند آدمی را لیلا!

هیچ نظری موجود نیست: