۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

بهاریه ی مست

من
آمدم بهاریه ننویسم اینجا. برنگردم برای بهار گویی و بهارخوانی.
بهار نشدنی و نآمدنی نیست. بخاطر دارم تجریش بهار را که دوستش ندارم.
تجریش بهاری با دستفروشها و کیف قاب ها و صورت غمین مامان.
مامان عاشق ماهی از عشق آرمیتای رفته و المیرای مهاجر...
بگذریم از غصه های همسفر؛ بگویم از بهار...
بهاریه ی امسال؛ بدون من در تهران منتشر میشود از من دور از تهرانم.
که تهرانم را نمیخواهم اگر نه تویی باشی و نه او...
بگذریم و برگردیم به بهاریه ی امسال
بهارجان
نمیدانستم بوی وسوسه انگیزت مدیترانه را سفر میکند و اینجا پشت پنجره ای رو به کوهستان به روی
چشم ما مینشیند؛ خوش آمدی بهار جان! نه خسته از این سفر! بهار جان سر همین تراس من بنشین برایت
چای با نبات بیاورم کلمه ای با تو بگویم! بهار خانوم! شما زیبایی! شیرینی ؛ لیز میخوری زیر جلد آدمی و
بهارانش میکنی؛ حتا من را بهاران کردی ...بهار خانوم؛ بیا  خانومی کن؛ من رو ببر با بهارت و با دروی
خرمن سال بعد بیاور. بهار خانوم نمیشود تو باشی فقط با گلهایت و لاجوردی مدیترانه و باد دریا و من برهنه
و بی از خودم باشم در هوا معلق و با باد سال بعد برگردم...
این هم عیدی مااینجا

هیچ نظری موجود نیست: