از یافته های دیگر خودم در مورد خودم این است که آدم مسخره ای هستم. حتمن میپرسید تازه فهمیده ام مسخره هستم؟ بله تازه فهمیدم. قبل تر ها فکر میکردم پری کوچک غمگینی هستم که هیچ مسخره نیستم اما خوب؛ هستم. اینطور که یک روز برای آدم بیخودی دلم تنگ میشود که البته حجم خاطرات مشترک شبانه روزیمان کم نیست؛ خوب دوران تحصیل پزشکی دوران شبانه روزیی است؛ به ویژه سالهای آخر که آدمها متاسفانه بسیار در سوراخ های هم قرار میگیرند و متاسفانه آدمهایی هم هستند که از این در سوراخ هم بودن بهره ی روانی میگیرند ؛ به این دلیل مینویسم روانی چون واقعن نمیفهمم دانستن اسرار آدمها و بیرون دادن آنها چه سود مادیی دارد؛ بله بهره ی روانی میگیرند مثلن برای خودشیرینی نزد محبوب فرضی یا برای لابد جلب توجه...به هرصورت وارد شدن به این مهم اصلا و ابدا در حوزه ی وقت نویسنده و حوصله ی خواننده ی فرضی نیست. اما مسخره بودن نویسنده در حال حاضر از داستانهای جالب مکشوفه در مورد خودش است. بله من آدم مسخره ای هستم که تازه فهمیدم و دلم برای همچون آدمهایی که در بالا گفتم تنگ میشود و همه ش حرفش را میزنم ولی اگر کسی به من بگوید که لکاته جان! فلان کس قرار است همسایه ی شما شود در فلان جا؛ بنده جانم را در جیب عقبم گذاشته و کفش نپوشیده فرار میکنم.
مسخره تر بودن دیگر من هم این است که آدمی هستم که دوست ندارم مرئوس داستان واقع شوم از طرفی ولی از طرف دیگر هم حال و حوصله ی مذاکره و مباحثه و مناظره ندارم؛ این است که وقتی توهم؛ توجه شود که گاهی هم دچار توهم خود مرئوس پنداری و دیگران رییس بازی دربیار -پنداری میشوم بعد خودم را به قهر میزنم چون حوصله و وقت و توان اینکه مثلن رییس فرضی را سرجایش بنشانم یا به او بفهمانم که مزخرف میگوید را ندارم؛ البته که اوی فرضی نمیفهمد که مزخرف میگوید ولی بد نیست که بفهمد که بعضی ها دلایل زیادی دارند که او را مزخرف گو میکند ولی حالش را ندارند مطرح کنند برای همین هم مسخره هستند و ادای تصدیق در می آورند و گاهی هم یک قهر فرضی کوتاه مدت هم میکنند. واقعن مسخره است. حتا جدای مسخره بودن به نظرم میرسد که ترسو است.
در همین جاست که خواننده فکر میکند نویسنده خیلی خل و بیکار است که البته ممکن است خل باشد ولی به هیچ وجه بیکار نیست و این یادداشت تمام میشود چون باید بروم چای بخورم و منتظر سرد شدن چای بوده ام
مسخره تر بودن دیگر من هم این است که آدمی هستم که دوست ندارم مرئوس داستان واقع شوم از طرفی ولی از طرف دیگر هم حال و حوصله ی مذاکره و مباحثه و مناظره ندارم؛ این است که وقتی توهم؛ توجه شود که گاهی هم دچار توهم خود مرئوس پنداری و دیگران رییس بازی دربیار -پنداری میشوم بعد خودم را به قهر میزنم چون حوصله و وقت و توان اینکه مثلن رییس فرضی را سرجایش بنشانم یا به او بفهمانم که مزخرف میگوید را ندارم؛ البته که اوی فرضی نمیفهمد که مزخرف میگوید ولی بد نیست که بفهمد که بعضی ها دلایل زیادی دارند که او را مزخرف گو میکند ولی حالش را ندارند مطرح کنند برای همین هم مسخره هستند و ادای تصدیق در می آورند و گاهی هم یک قهر فرضی کوتاه مدت هم میکنند. واقعن مسخره است. حتا جدای مسخره بودن به نظرم میرسد که ترسو است.
در همین جاست که خواننده فکر میکند نویسنده خیلی خل و بیکار است که البته ممکن است خل باشد ولی به هیچ وجه بیکار نیست و این یادداشت تمام میشود چون باید بروم چای بخورم و منتظر سرد شدن چای بوده ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر