اندر امتداد غور و تفکر در احوال بسیار ناخوشم و دنبال کردن مسیر خشمم و مسیر توجه این حس به جایی میرسم که از چه چیزایی بدم میاد و تا به حال توجه نکرده م: "ما ترک ها؛ ما شمالی ها؛ ما جنوبی ها..."؛ قومیت و طایفه گرایی نابجا در روزگاری که انسان برمیداره زندگیشو جمع میکنه میبره یه سر دیگه ی دنیا؛ چه مفهومی داره این قومیت گرایی و فاشیسم نازل؟ خودم رو میبرم زیر سوال. اولین بار ده سال پیش کتاب سمفونی مردگان معروفی رو خوندم و خودم رو یه آذری دو آتیشه ی اردبیلی میدونستم در حالیکه پدرم شمالیه؛ بله...از کتاب بخاطر حال و هوای اردبیل و فرهنگ فلان لذت بردم؛ قبلش هم تبریز مه آلود اثر نویسنده ی شوروی سابق الاصل و بعدش هم اشک سبلان و بعدتر هاشم ناظم حکمت(آخه افول و عقب ماندگی در چه حد؟ناظم حکمت؟؟؟)...شهریار...بله...شهریار؛ من حیدربابا ی شهریار رو از بر هستم؛ افتخار نمیکنم. انکار نمیکنم که حیدربابا زیباست ولی مرز بین نوستالژی و فولکلور بازی با فاشیسم رو باید جدا کرد. پشت اینهمه: ما ایرانی ها...ما شازده احتجاب ها...ما دایی جان ناپلئون ها؛ انقدر عقب موندگی و ارتجاع خوابیده که حتا حاضر نیستم لحظه ای پای داستان های مادرم بشینم دیگه که خودش پره از نقل و مثلهایی از ما فلانی ها...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر