۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

از مرگ بازی

لزوم نوشتن وبلاگ از روز روشن تر است. حرفهایی که حوصله ندارند از دهان خارج شوند از انگشتان روانه میشوند. حرفهایی که زدنشان پیامد دارد که پیامد همان شنیدن سخنرانی های بلند و بالا و غرا و آشکارتر از خورشید است. آنقدر از آنچه گاهی برسرم میرود ناتوان میشوم که قدرت کلامی بر زبان ندارم. قدرت ناخن کشیدن و رو خراشیدن و مویه کردن هم. بیخیال بنظر میرسم. اما نتیجه اش بیشتر از تمایل به خود پنهانی و خود زندانی در جایی یکه و بدون هیچ بنی بشر و نه هیچ وسیله/فرد عزیز ؛ نیست. به این نتیجه افتخار نمیکنم. آنقدر بر تخریب و له کردن و نابود کردن خودم پافشاری دارم که به هر فعلی که به نابودی ناگهانی و بدون دردسر و خونریزی و پیامدهای دراماتیک می انجامد دست می اندازم اما هیچ کدام پا از تؤوری فراتر نمیبرد. حتا حوصله و توان کلک کسی به نام خود را کندن هم در خود نمیبینم.

هیچ نظری موجود نیست: