۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

بارسلون را سراسر مه (گه) گرفته ست


عزیزم اولگا ایوانویچ

وجدان را فراموش کنید وجدان و قول زندگیتان را جهنم میکند. همین من مدتی ست دلم میخواهد برایتان نامه ای اینجا بنویسم و هرچه که بر سرم آورده اند را سر و کوی برزن جار بزنم اما ظاهرن این لباس انسان پایبند به قول و اخلاق و به همه بدهکار به تن من بسیار برازنده است و همیشه احساس گناه سایه ی هم قد من حتا بلندتر از من است.
شاید هم روزی بخت از آنها روی بگرداند و من دست از نام رفیق با معرفت و انسان مورد وثوق بشویم و از روی توالی زمانی تمامی حوادث را با حواشی و آن دفتر نحس که عکس پرنده و گل و میوه داشت بنویسم. شاید تر که نفرت از گریبان من دست کشید و من زندگیم را بدون آنها ادامه دادم. در هردو صورت همچنان من با ورود به آن زندگی مطلقن هیچ چیز بدست نیاوردم که هیچ همه ی داشته هایم را و اتکا بنفسم را باختم و این بازی که همیشه یک سر برد و یک سر باخت دارد برای من باخت مطلق بود. احساس باخت و خسران شبها که میخوابم در کسوت کابوس به سراغم میایند یا روزها در کسوت دل دردهای بی دلیل در جانم میپیچند. هیچ وقت نفرت اینطور زندگیم را فلج نکرده بود. دو حالت حداقل متصور هستم برای خاتمه ش. یا رضایتم جلب شود که نمی شود یا دندان های زهرآگینم را فرو کنم که تا نکنم آرامش پیدا نخواهم کرد.
پ.ن: زن ها نامه داده اند و گفته اند آن چند روزی را که به بندر می روم در بندر هستم. می روم و پنج روزم را با آنها میگذرانم تا چشمم از هرچه از آن متنفرم آسوده باشد
 برایم بنویسید
نینوچکا مرغ در سفر

۳ نظر:

Mim گفت...

سلام، من می‌خونمت و خیلی‌ زیاد دوست دارم نوشته هاتو! منم تو یه بندری زندگی‌ می‌کنم که از بارسلون زیاد دور نیست، مارسی! هر موقع این‌ورا بیای بسیار خوشحال میشم که ببینمت، این یه دعوت هم هست!

ریس (ب.پ.خ) گفت...

عزیزم. عزیز دلم... وبلاگ اگه به درد نوشتن حرفای ته ته دل آدم که به آشنا نمیتونه بگه نخوره، به درد چی میخوره؟
ارائه آثار ادبی و هنری؟
تبلیغات و کسب درآمد؟
نمیگم اینجا... که شاید خیلی از آدمایی که نمیخوای ته دلت رو بخونن، آدرسش رو دارن... یه وبلاگ گمنام بزن و توش خطاب به دیوار، خطاب به هیچ، حرفات رو بنویس. هر وقتم خسته شدی، دیلیتش کن. به هیچکی هم بدهکار نیستی.
من دلم برات تنگ شده بود. اومدم وبلاگت رو ببینم دوباره. اگرنه از فیدلی دورادور میخونمت.

unsterblich گفت...

ریس عزیز:) نمیدونم همدیگه رو میشناسیم یا نه. ولی از نظرت متشکرم. اعتقادی به وبلاگ گمنام ندارم بالاخره سکوتمو میشکنم و نفرت تموم میشه. مرسی که منو میخونی
مفتخرم.
زنده باشی