لو میروی با مَردُم غمگین چشمهایت. لو میروی با شانه ها...سکوت بی آخر...آخر کِی میرسد؟
سنگ روی سینه ام به زنی فکر میکنم که سوزانیده اند در حاشیه ی شهر وقتی صورتش تکه تکه جدا میشده از جانش، در خیال چه بوده؟ دست در حلقه ی آن زلف دوتایش؟
سنگ روی سینه ام، تاب ندارم. خواب هم...بدنش هم میسوزد زن در حاشیه ی شهر...
ریم عزیز! کِی تمام میشود کابوس؟
سنگ روی سینه ام به زنی فکر میکنم که سوزانیده اند در حاشیه ی شهر وقتی صورتش تکه تکه جدا میشده از جانش، در خیال چه بوده؟ دست در حلقه ی آن زلف دوتایش؟
سنگ روی سینه ام، تاب ندارم. خواب هم...بدنش هم میسوزد زن در حاشیه ی شهر...
ریم عزیز! کِی تمام میشود کابوس؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر