۱۳۹۲ مرداد ۲۰, یکشنبه

رندی که ترک شاهد و ساغر و مخلفات کرده است

سرم درد میکند. اگر بخواهی بدانی، از صبح که نه از ظهر که بیدارم یک عدد نیم میلی گرم الپرازولام خورده ام بتجویز خودم و شکران نعمت دسترس به دارو با کارت نظام پزشکی و اخم و عشوه به نسخه پیچ و مسوول فنی. بعد از سه ساعت دیگر یک نصفه ی دیگر از همان دارو، بعد از آن ناهار. داداشی (خاله زاده) ویسکی آورده بود خوردم و بهم ریختم با آنهمه قرص. بعد از آن مهمان رسید، خانوادگی. شرح ندارد. بعد نیمه ی دیگری از الپرازولام را خورده و رفتیم داروخانه و بعد برگرزغالی ظفر و داداشی آمد و رفتیم فرودگاه.
امشب تمام شد.
یک فصل تمام شده است. برخلاف تمام نسخه های بازار، بیشتر از این وقت نخواهم صرف بند زدن چینی جان و گشت و گذار و تفریح نخواهم کرد.  دنبال برنامه ی جدید هستم از هفته ی آینده گرفتارم، از نوع گرفتاری های یک سگی که در سردسیری شوروی با سورتمه میدوید تا به نور بعدی برسد. اگر نرسد چه؟ اگر نرسد، همان سگ ولگردی هستم که یک مرد مست، خوش سیما و خوش صحبت به سهو سنگی پرتاب کرده و خورده به سر سگ و سگ از دست رفته.یا شاید یک بوروژوای مست زیبا رو یک گلوله حرامش کند.
در همین لحظه فکر میکنم مقدار داروی مصرف کرده با دوز غیرکشنده م بیشتر از دو میلی گرم الپرازولام و ده میلی گرم کلرودیازپوکسیاد و دو عدد زولپیدم ده است.
این اتاق تاریک است و عکسهای جوانیم را میبنیم. وقتی بیست و یک ساله بودم. امروز میفهمم چقدر من در بیست و یک سالگی شاد و زیبا بودم. ایکاش شما که من را میبینید گاهی با خودتان بگویید: این زن سی و یک ساله ده سال پیش زیبا بوده است.
دیگر با داروهایم آبم در یک جوق نمیرود. پس فردا روانه ی دکترم.

هیچ نظری موجود نیست: