۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

حالا كه دست گلدون به ساق گل رسيده؟؟؟؟ (به دخترک)

عزیز من زیبا

غمگین ترینم.
امروزجایی  باز چشمم خورد به یک سال پیش که نوشته بودی... دلم بارها میشکند. باورت می شود من وحشی چطور دلم میشکند؟ گفتم فلامنکو غمگین ترین رقص جهان است و غمگین ترین رقاصه های شهر از در و دیوارش باران بصورتم میخوردند. کوچه های شهر مورد علاقه ام این روزها به هیچ جا نمیبرندم. برایت بگویم پدرم... در آمده است. زن های دیگر هم آلاخون والاخون شده اند. زن بزرگتر برمیگردد به ینگه دنیا و آن یکی قرار است به پرو برود. من هم که قصه ام را تو میدانی و باد. اندازه ی همه ی دختر بچه های خوابیده در گور خسته ام. بیخوابی امانم را بریده است. بیایم بگویم تمام این ها را باز بنویسید تا من برگردم در حیاط امامزاده صالح منتظر تو بنشینم که زار زدنت تمام شود برویم بازار.....نه برگردیم به قبل ترش جایی که از پله ها میاییم پایین تو برای من میگویی  اسمت را...چند بار دیگر اسمت را صدا کنم تا این خواب منحوس تمام شود و کنار پنجره بنشینیم تو شعر بخوانی من گیست ببافم و سین به سیگارش برسد و کنار هم پیر بشویم؟

هیچ نظری موجود نیست: