۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

در دیده به جای سرمه سوزن دیدن

دیر باوری که منم هزاران پل و جاده و نه سال و چند ده هزارتر ساعت به قبول مرگ و تمام شدن قصه ها و کدوتنبلی که کالسکه نمیشود و زنی از ترس سردش نه داغ میشود. زودباوری که خوابها میخندانندم از میان دو دل از ته دل با خنده بیدار شدن

۳ نظر:

icarus گفت...

منتشر کرد دیگه بلاگفای بیچاره
کجاش بده؟

اینجا سخته بابا جون هزار تا معما و سوال می پرسه از آدم!! مشخصاتم هیچوقت نمیمونه توش

unsterblich گفت...

عه؟ لابد آپشنشو درس نکردی شما
تشکر میکنم. حوصله نداشتم دنبال جواب کامنتم باشم...خوب شد همینجا جواب گذاشتی

icarus گفت...

آخه اینم شد کامنت؟!
بعد عمری پا شدی اومدی به اصطلاح کامنت بذاری ورداشتی می گی: این بلاگفا کامنتاش ایراد داره!

خسته نباشی
دلمو شیکوندی...

:|