۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

ترس من از مردن در سرزمینیست

میترسم ساعت چهار و نیم صبح میترسم از نیافتن اندک جایی برای  تنهایی و  خلوت
میترسم که آن روز  و آن  ساعت از دست داده باشم تنهاییم، خلوتم، خلوت عزیز و بی همهمه و پرخشمم هرچند پر اضطراب را، اما مال خودم را مال من خودم را...از ترس تنها نشدن تنم میلرزد. من آدم تنها بودنم آدم خلوت آدم بی حاشیه بی درگیری و پیچیدگی روابط سنتی انسانی...میترسم تنهاییم را قیمه قیمه کرده باشد و باز  پس بدهد.

هیچ نظری موجود نیست: