۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

ساعت دوازده و بیست و هشت دقیقه ی بامداد. بهتر است بگویم بیست و هشت دقیقه ی بامداد شش جولای دوهزاروسیزده.
بی وفایی از سرتاپای اینها میریزد منم که حوصله و احوال گلایه ندارم وگرنه برمیداشتم جواب ایمیل طولانی را دو کلمه میدادم.
حالا خط اول را محض این نوشتم که کشف جدیدم را اعلام کنم. متوجه شدم یک حریم خصوصی وسیعی قائل هستم برای انسانها بطوریکه خط مرزی حریم خصوصی آنها تا داخل حریم خصوصی پدر من هم تجاوز میکند. افسوس میخورم که چرا بگونه ای بار آمده ام که ور میدارم حریم خصوصی را مثل یک کیک شکلاتی تر و تازه ی بی بی با کارد و چنگال تکه تکه میکنم میگذارم دهان خلایق. آخرش که چه. خودم می مانم گرسنه و تشنه.
مثال من مثل آدمیزادی است که در بیست و هشت سالگی احمق طور، یک عصر زمستانی برایش بریده و دوخته اند در حالیکه ادعایش کون خر را پاره میکرد، تصمیم را هم در یک گیلاس کریستال کار چک ریختند بخوردش دادند، از همان روز یک دانه شورت توری نازک را هم به میل خودش انتخاب نکرد که نکرد تا آن روز نحس...بالاخره دیگر...هوای حوصله هم ابری است. دست نگارنده هم تنبل.
این چند خط هم محض برابر بودن ثبت با سند

هیچ نظری موجود نیست: