فرمان صفرم: به خشم و نفرتت احترام بگذار
خانهی ف
بودم که به خودم آمدم و دیدم دارم برای ف میگویم که با دوست مشترکمان، که
برای من حالا فقط یک خاطره است، گاهی که آن قدر نزدیک بودیم پای تلفن و
اینها توی یک تاریخ دچار سندرم زنانه میشدیم. البته مال او خیلی شدیدتر
بود اما حرف اینجا بود که گاهی زنها آن قدر به هم نزدیک میشوند که حتا
فیلان. یکهو که به خودم آمدم دیدم خبری از آن نفرت نیست.
حالا
دارم یک نظریه میسازم که شاید کاربردش فقط مال من است. اینکه نفرت و
خشمم را بریزم بیرون. نگهاش ندارم. قبولش کنم. بهش احترام بگذارم. بگذارم
تاریخ مصرفش تمام شود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر