۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

تولد زنی با مٰژگان آبی رنگ

ما سه نفر زن هستیم که مهمترین اتفاق من آن دو زن دیگر هستند.
تولد.
دیشب بیست و سوم فوریه ی این سال تولد دو زن بود. نه تولد این و نه آن یکی. یک چیزی میانه ی دو تولد.
من دلم برای آنها لک میزند وقتی دوریم. وقتی دوریم فکر میکنم چرا من انقدر تنها هستم وقتی نزدیکیم؛ چقدر من خودم هستم. دیشب ما طبق معمول در هوا بودیم. زن بزرگتر برای پنه لوپه (که من و شما خیلی خوب نمیشناسیمش) میگفت که چقدر ما سه نفر ما هستیم و حرفهای دیگری که از مستی می آمد و من به او گفتم دلم میخواهد باور کنم که همانقدر که به پنه لوپه میگوید المیرا برایش مهم است و یک سری صحنه های آغوش و بغل و چندش آور که در آن شب برای ما نقطه ی عطف دوستانه ای محسوب میشد. زن مو فرفری؛ این میان مست بود گاهی میامد ماچی میکرد و میرفت جای دیگری لاسی میزد.
دیشب بیست و سوم فوریه تولد دو زن بود و من شاید همانجا باید زمان را متوقف میکردم جایی که در عکس من به زن بزرگتر عاشقانه نگاه میکردم یا جایی که قارچهای خوشمزه ای میخوردم.
بارسلون.
بارسون شهر مظلومی است که تو را در آغوش میگیرد اما حال من از تمام این کثافت و فقر عریان و مردمی که از فقر عریان بالا رفته اند بهم میخورد.
من.
من یک کوزه ی پر از روغن پر و پیمان هستم که به یک یا گروهی کلمه بند هستم تا روغن داغم را بریزم بیرون. متاسفانه تجربه نشان داده به ضرر یک جمع تمام میشوم وقتی روغن داغم سرریز میشود

هیچ نظری موجود نیست: