۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

My name is Bond

راستش؛ از چیزی که بنظر میرسد گرفتار تر هستم. چشم براه هم هستم. عزیزی قرار است ظرف بیشتر از دوهفته ی آینده بیاید؛ از دوسلدورف. قرار است درها را ببندیم. قرار است عقلش را بگیرم بجایش دیوانگی بدهمش. قرار است عقلش را بگذارم در قوطی نگاتیو دوربین های آنالوگ دهه ی شصت خورشیدی و دست نخورده تا ده سال برایش نگه دارم. اعتقاد دارم دیوانگی مخفی دارد و میخواهم دیوانگی اش را بکشم بیرون.

آدمی باید خودش مایه داشته باشد. من همیشه نهایت تلاشم را کرده ام که انسانهای عاقل ـ دیوانه را یه سره کنم. حقیقت این است که کسی که اینکاره نباشد؛ نیست. ارزشش را دارد که یک؛ دو یا بیشتر تلاش در دیوانه سازی کنیم؛ گاهی موارد بیشتر. روی هم رفته؛ انسانهایی که رگه های دیوانگی ندارند کسالت بار هستند. دست آخر انسان عقلانی؛ موجودی است که ملاحظات خاصش را به مقعدت فرو میکند.

بنا دارم تا جایی که جا دارم بروی خودم نیاورم. هیچ چیز.



۱ نظر:

icarus گفت...

That's tHe way of meLanchoLia
;)

دور دور از عقل چون دریای او
تا جنون باشد سفه‌فرمای او

او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز ننگ عاقلان دیوانه شد

او ز عار عقل گند تن‌پرست
قاصدا رفتست و دیوانه شدست