انسانهایی هستند که یک بار میاییند و میروند ولی از جان نمیروند. کنار پایشان روی زانوهایت مینشینی و جام را پر کنی بدستش میدهی.و آن لحظه؛ لحظه ترین است. راستش این است که این انسان؛ زشت رو ترین هم باشند یوسف وار؛ شمس ترین بودند در چله ی ما. این هم یک آهنگ آلمانی در حد تین ایجرا
ولی بیداری من نبودن این رویای کوتاه شرجی ست؛ رویای پر از سکوت و نجوای آرام چشمه.
این یادداشت سعی دارد تقدیم شود به انسانهایی که به فرشته اعتقاد داشتند ولی به شکل تسخیر شده و دیوانه ی خودشان که بقول حافظ دل از من برد و روی از من نهان کرد.
۳ نظر:
بعضا هم فقط فرشته خودت باشه، بقیه چشم بصیرت نداشته باشن. آیا؟
اصلن درستش همین بود که کانسپت فرشته رو شخصی کنیم. بعد یه سری کلاس اجباری بذاریم چشم بصیرت آموزش بدیم اصلن
ریلکه _ شاعر آلمانی_ مفهوم جالبی از فرشته در اشعارش داره که یک تعریف شخصی اما تامل برانگیزه. به خصوص در اِلِگی ها بهش پرداخته.
"
Was it not miracle? O, be astonished, Angel, since we are this,
O tell them, O great one, that we could achieve this: my breath
is too slight for this praising. So, after all, we have not
failed to make us of these spaces, these generous ones,
our spaces,
.."
ارسال یک نظر