دلم ضعف میرفت که تو ویلا دره ی اردبیل یا تو منجیل یه درمونگاه درست و درمون داشتم با یه وانت (بله قبلن هزاربار گفتم). همونجا کارمو میکردم .من نمیخندیدم و من الکی مجبور به هیچ کس و هیچ چیز نبودم. دلم ضعف میرقت من بودم کنار دنیای آرمانی غیرواقعی م (باربی ورلد). من طبیب بودم و کارمو میکردم اونجایی که باید.
۴ نظر:
چرا رفتی؟
برام جالبه.. هر چند میدونم بهم ربطی نداره.. احتمالن شرایط زندگی اینجا سازگار نبود با روحیه ت...
بعد دقیقا چی باعث میشه این کار رو نکنی؟ الان رو نمیگم، مثلا ده سال دیگه؟
رویای دست یافتنی ای بود.
پس چرا نه؟
به هر سه:
برمیگردم. به رویام دست پیدا میکنم
ارسال یک نظر